"انسانی" نیست که با زبان فارسی آشنا باشد و بر قله‌ی آن حکیم حسن بن علی طوسی و ابو محمد مشرف الدین مصلح بن عبدالله را ندیده باشد. دو بزرگ‌مردی که تأثیرات بسیاری بر فرهنگ و تمدن ایران‌زمین و نیز بر یکدیگر! داشتند...

از تأثیرات حکیم طوس بر شیخ شیراز زیاد نوشته‌اند و چه نیاز به شرح و تفصیل که سعدی، خود از فردوسی به‌عنوان یکی از "اوستادان" خود یاد می‌کند:

در لابه‌لای اشجار و گل‌ها و ثمراتِ گلستان و بوستان و در لایه‌های مختلف نظم و نثر شیخ اجل می‌توان رنگ و عطر و طعم شاهنامه را دید و بوئید و چشید. تا آنجا که بیتی از فردوسی توسط او تضمین شده و این تنها بیتی است که سعدی از دیگران تضمین کرده است و تبدیل می‌شود به ضرب‌المثلی ناب:

چه خوش گفت فردوسی پاک‌زاد

که رحمت بر آن تربت پاک باد

میازار موری که دانه‌کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

ضرب‌المثل شدن یک مصرع یا بیت یعنی تبدیل‌شدن آن به جزئی از فرهنگ یک جامعه. بلکه با نگاهی دقیق‌تر می‌توان گفت ضرب‌المثل شدن یک عبارت یعنی گذر از سطح فرهنگ و رسیدن به سطح تمدن سازی. اساتید جامعه‌شناسی می‌گویند وقتی فلسفه‌ها خود را در قالب ادبیات و هنر ارائه می‌دهند یعنی به تمدن تبدیل‌شده‌اند. سبک زندگی می‌سازند و ناگهان تمامِ افرادِ تحت سیطره‌ی خود را در هر سه حوزه‌ی شناخت و گرایش و رفتار تحت تأثیر قرار می‌دهند.

این‌گونه است که ضرب‌المثل‌ها آن‌قدر تأثیرگذار می‌شوند که جای استدلال‌ها را می‌گیرند. حال این ضرب‌المثل‌ها می‌توانند زائیده‌ی اشعاری باشند که حاصل پیوند فلسفه و اندیشه‌ای صحیح با زبان است یا خیر.

زبان را اگر به‌مثابه‌ی یک ساختمان در نظر بگیریم دارای پنج جزء اساسی است. اول معمار، دوم طرح، سوم جنس مصالح، چهارم چارچوب، پنجم نما و جزئیات.

با ظهور اسلام، فرهنگی وارد ایران و پذیرفته شد که ایرانیان تا امروز اگرچه با فرازوفرود بر همان عهد مانده و هر چه غیر آن را از خویش رانده‌اند. گاه با گام‌های بلند به اوجِ قله‌ی تمدن رسیده و گاه در سکونی از سر جبر تاریخ خود را در چنگال تمدنی بیگانه اسیر دیده‌اند؛ اما هیچ‌گاه جز در مسیرِ راستینِ عهد خویش قدم ننهاده‌اند.

فردوسی دامنه ساز تمدنِ اسلامی است و ادبیات حماسی را کمال می‌بخشد و سعدی به اهتزاز در آورنده‌ی پرچم زبان و ادب غنائی است بر قله‌ی آن؛ و این‌گونه است که ادب فارسی می‌شود تجلیِ حماسه و عشق.

فردوسی در زبان دیگران قدری عظیم دارد تا آنجا که مقام معظم رهبری نیز چون انوری خداوندگار سخنش می‌خواند:

آفرین بر روان فردوسی

آن همایون بهار فرخنده

او نه استاد و ما شاگرد

او خداوند بود و ما بنده

"خوشبختانه ادبیات سَلَف ما همه‌اش در جهت ارزش‌های الاهی و اسلامی است؛ ازجمله همین شاهنامه.حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است.تعارف که نکردیم به فردوسی حکیم گفتیم. الآن چند صدسال است که دارند به فردوسی حکیم می‌گویند.حکمت فردوسی چیست؟حکمت الاهیِ اسلامی.شما خیال نکنید که در حکمت فردوسی، یک‌ذره حکمت زردشتی وجود دارد.فردوسی، خدای سخن است. او زبان مستحکم و استواری دارد و واقعاً پدر زبان فارسی امروز است؛ او دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامی بود. شاهنامه را با این دید نگاه کنید.

بر این زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

 

اما اینجا آنجاست که سرّ دلبران را از زبان خودشان شنیدن خوش‌تر است:

بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند...

 

و "سخن، ملکی است سعدی را مسلم!"

 

هر باب از این کتابِ نگارین که برکنی

همچون بهشت گویی از آن باب خوش‌تر است...

 

و او که خود را شاگرد اوستاد می‌داند، خود می‌شود استاد سخنِ ایران‌زمین.

به نقل از "اوستادان" یاد دارم

که شاهان عجم کیخسرو و جم

ز سوز سینه‌ی فریاد خوانان

چنان پرهیز کردندی که از سم

 اما معمار این ساختمانِ عظیم روحِ تمدن ساز اسلام است. روحی که حکیم و عالم و دانشمند می‌سازد نه شاعری که فقط واژه پردازد! حکیم و عالمی که بر سمندِ الفاظ سوار است و کمند معانی در دست نقشی موزون می‌زند بر صفحه اظهارِ آنچه دیده و شنیده است از اسرار دیار عقل و عشق.

در این‌گونه سرودن طرحی دارد ظرفِ معانی، به نورانیت مظروف و نقشی دارد مظروف، به زیبایی ظرف!

 

تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی

که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی

 

 آن‌قدر ظرف و مظروف درهم‌تنیده‌اند که گویی مظروف از خویش ظرف ساخته و بر تن کرده است. حکیمان، متصل به معدن معانی می‌شوند و وضع لفظ می‌کنند بر روح معنی که اگر موزون باشد آن را نظم می‌نامند و چون نباشد نثر. در حقیقت شعر نظم معانی در ظرف واژه‌هاست نه نظم واژه‌های بی‌معنی! شاعر نازل باران حقیقت معنی است در ظرف الفاظ نه ناظمِ واژه‌ها در ظرفِ واقعیت. شاعر رو به حقیقت است و سایه‌ساز واقعیت! نه پشت به حقیقت کرده و حقیقت پندارِ سایه‌سار خویش! زین روست که حکیم، رو به حقیقت ایستاده، سخن بر زبانش،‌ چونان که در جسم، جان آفریده می‌شود، می‌نشیند و قلمش سر بر آستان حکمت سائیده، اثر می‌نهد بر صفحه‌ی وجود تا این‌گونه جوانه می‌زند بوستان معرفتش:

بنام خداوند جان‌آفرین

حکیمِ سخن در زبان آفرین

الفاظ چون کپسول‌هایی هستند که در خود هزاران خرده‌فرهنگ را ازآنجاکه در آن زائیده شده‌اند، حمل می‌کنند. ورود اسلام به ایران یک امرِ جبری نمی‌تواند باشد. چراکه اگر تسلط بر مرزهای جغرافیایی و جابجایی آن‌ها امری جبری باشد، پذیرش فرهنگِ دیگری، آن‌هم در قالب الفاظ جدید و تغییر زبان و سبک زندگی مطلقاً جبر پذیر نبوده و قهرا باید با پذیرش مردم صورت گیرد و اگر فردی به پذیرش قهری ایرانیان ادعا کند بیش از آنکه در دفاع از ایران و ایرانی باشد به فرهنگ و تمدن ایرانیان توهین کرده است. فردوسیِ بزرگ خود را خادم فرهنگ اسلامی می‌داند و سرباز کوچک ایران و آنان که به نامِ ایران، اعتقاد این مردم را نشانه گرفته‌اند، چگونه در شاهنامه می‌خوانند:

گرت زین بد آید گناه من است

چنین است و این دین و راه من است!

اگر بخوانند!

و این دین و راه که حکیم طوس به آن مفتخر است این است:

 

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

 

 

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

 

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

 

که من شهر علمم علیم در است

درست این سخن قول پیغمبر است

 

منم بنده اهل‌بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی...

 

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

 

پس از رودکی و بنیان‌گذاری شعر فارسی در قالبی جدید، در قرن چهارم هجری بزرگ‌مرد پارسی حکیم ابوالقاسم فردوسی چارچوب گذار و بناساز شعر فارسی می‌شود:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی...

فردوسی از ایران می‌گوید. از خاکی که این بنا باید در آن ساخته شود. از فرهنگ و تاریخ ایران آن‌گونه می‌سراید که گویی به دنبال پیدا کردن گره‌ها و پیوندهای فطری اهل این خاک با فرهنگی است که آن را پذیرفته‌اند. آن‌قدر آن را عمیق و دقیق مطرح می‌کند که گویی اصلاً آن مظروف را برای این ظرف ساخته‌اند.

اگر کسی به شاهنامه نگاه کند، خواهد دید که یک جریانِ گاهی باریک و پنهان و گاهی وسیع از روح توحید، توکل، اعتماد به خدا و اعتقاد به‌حق و مجاهدت در راه حق، در سرتاسر شاهنامه جاری است. (مقام معظم رهبری)

 

تداخل دو فرهنگ با یکدیگر در بدو امر خود را در اشتراک‌گذاری واژه‌ها نشان می‌دهد. هر چه دو فرهنگ به یکدیگر نزدیک‌تر شوند زبان آن‌ها که از یک‌سو تجلی فرهنگ و از سوی دیگر فرهنگ‌ساز است نیز قرابت بیشتر پیدا خواهند کرد. چه ازنظر اشتراک واژگانی و چه ساختارهای زبانی.

فردوسی به بهترین شکل ممکن برای زبان فارسی حد و حدود تعیین کرد و دیوارهای ساختمانِ زبان فارسی را برافراشت. دیگران نیز بر آن سقف و در و پنجره نهادند تا نوبت به سعدی رسید. در این میان حکیم خیام نیشابوری از نمونه‌های بارزِ پیوندِ علم و ادب است. فیلسوف، فقیه، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و شاعری که خود را شاگرد بوعلی سینا می‌داند.

دوران، دورانی است که آن‌قدر فرهنگ اسلام در ایران نهادینه‌شده که ترس آن می‌رود که مردم زبان ملی خود را کنار بگذارند و زبانِ فرهنگی‌شان را که زبان علمی آن‌ها نیز شده است جایگزین زبان محاوره‌ی خویش کنند. زمانه‌ای است که علما و دانشمندان غرق در عظمت و عمق مظروف، ظرف را نیز پذیرفته و رواج می‌دهند. ریاضی و طب و فقه ندارد! تمام متون به زبان عربی نوشته می‌شود. عربی، زبان بین‌المللی جهان است و بیش از نیمی از ایرانیان به زبان عربی تکلم می‌کنند. قهرا به سمتِ عربی شدن زبان ایران و از بین رفتن زبان فارسی پیش می‌رویم تا آنکه ...

مواجهه‌ی ادیبان پارسی‌گو با این پدیده بسیار هنرمندانه و زیرکانه است. مولانا و صائب و حافظ و خیام و عطار و سعدی و دیگر بزرگان ادب فارسی به‌جای پذیرفتن زبان عربی به‌صورت کامل از ظرفیت‌های این زبان بی‌نظیر برای کمال بخشیدن به زبان فارسی استفاده می‌کنند. چه در حوزه‌ی وام گرفتن واژه‌ها چه درزمینه‌ی ساختار زبان، چه در به‌کارگیری صنایع ادبی و ... آن‌چنان هوشمندانه عمل می‌کنند که هم‌زمان با شکل‌گیری تمدن اسلامی و اوج‌گیری آن، هنر و ادبیات نیز پرچم‌داری می‌کنند تا آنجا که نمی‌دانی کدام علت است و کدام معلول! 

فردوسی میراثی عظیم را تقدیم سعدی می‌کند و سعدی خدمتی بزرگ به فردوسی. هان! اینجاست که می‌توان تأثیرات سعدی بر فردوسی را گلستانِ زبان فارسی دانست. اگر سعدی نبود شاید بتوان به‌جرئت گفت شاهنامه‌ای هم نبود. اگر سعدی زبان فارسی را استانداردسازی نمی‌کرد و ترکیبش با زبان عربی را به هنرمندانه‌ترین شکل نشان نمی‌داد شاید ما نه رستمی داشتیم و نه افراسیابی!

رستمی که نماد ایران است و افراسیابی که نماد مذهب. هرچند رستم به پند زال گوش نمی‌دهد و با افراسیاب می‌جنگد، او را می‌کشد و نتیجه‌ی این جنگِ بی‌ثمر می‌شود شغادی که قاتل خودِ رستم است!

اما نه! این فقط یک افسانه است و فردوسی به ما درس می‌دهد و ایرانِ اسلامی از این افسانه یادی می‌گیرد که باید شغادِ جنگِ "ملیت و مذهب" را قرن‌ها بعد در 22 بهمن 57 به چاهِ تاریخ بی اندازد:

چشم تو مات کرد حریفان و شاه بعد...

تا انقلاب کرد دو چشمت دو ماه بعد...

اصلاً طلوع چشم تو از سمت غرب بود!

تسخیر لانه‌ها همه با یک نگاه بعد...

بعدی نمانده است تو پایان قصه‌ای

روح خدا دمید...تو انسانِ قصه‌ای...

در زمانه‌ای که انسانی جدید متولدشده و تمدنی جدید شکل‌گرفته است. در غرب. اما غربِ جغرافیایی را درمی‌نوردد و شرق عالم را هم فرامی‌گیرد. ایرانِ هُشیار در مقابل این پدیده‌ی نوظهور شتاب‌زده عمل نمی‌کند. گوشه‌ای می‌ایستد تا ببیند که این جلوه‌های خیره‌کننده‌ی تمدن جدید قرار است "انسان" را به کجا سوق دهند. هزینه‌ی این ایستادن و سکون که جبری تاریخی است قدری عقب ماندن در مسیرِ "حرکتِ جهانی" است که توسعه‌ی علم و فن‌آوری را با خود به همراه دارد. اما ایستادن بهتر است. بعد از حدود 150 سال آرام‌آرام زمزمه‌های حرکت از سر ناچاری، آن‌هم به شکل استعماری و استثماری در ایران آغاز می‌شود. فرهنگ غرب و شرق بر پایتخت ایران و بر قلم نویسندگان آن مسلط می‌شود. بر حکومت و دانش و سبک زندگی تأثیر می‌گذارد. لباس ایرانیان را تغییر می‌دهد. زبان‌های روسی و انگلیسی و فرانسوی آرام‌آرام با خود واژه‌هایشان و درنتیجه فرهنگشان را وارد ایران می‌کنند. شاعران و ادبیان ما دیگر حکیم و عالم نیستند. بلکه فقط شاعرند. می‌پذیرند. مبهوت علم و فنّاوری می‌شوند. زبان شعر را تغییر می‌دهند. سعدی را ثقیل می‌پندارند. حافظ را متعصب و مولانا را کهنه سُرا! لزوم تغییر در زبان فارسی و وابستگی فرهنگی را فریاد می‌زنند و بر ماشین بیگانه‌پرستی سوار شده به شرق و غرب می‌روند و می‌برند. گلستان را به خیال خام خویش می‌خشکانند و بنایی مدرن در آن بنا می‌کنند. شعرِ اصیل، کهنه تلقی شده و ترجمه‌ی اشعار فرانسوی آن را نو می‌کند! تا آنکه سکوتِ ظرفِ زبانِ ایران می‌شکند!

ایران ناگهان می‌خروشد. گرفتار خال لب یار می‌شود و جماران[1] زبانش از بیماری چشم کسی می‌گوید و سحرِ ساحرانِ مدرن را می‌بلعد. ریسمان‌هایشان را بر پای خودشان بسته و اصیل شعر پیروزی می‌سراید: دیو چو بیرون رود فرشته درآید... و نابِ ناب سرود جمهوری اسلامی می‌خواند: سر زد از افق مهر خاوران... و زلالِ زلال می‌خروشد که به جوش آمده است خون درون رگ سیاه... و "ای لشکر صاحب زمان" گویان پای بر زمین کوبیده و گام اول انقلاب ایران و نهضت جهانی اسلام را برای ساختن تمدنی نوین برمی‌دارد.

و اکنون در شروع گام دوم انقلاب وظیفه‌ای خطیر بر دوشِ شاعران و اصحاب قلم است. شاعر امروز هرچند وارثِ  سعدی و حافظ و صائب و بیدل و مولانا و عطار و خیام است اما در قرن اخیر انحرافی شکل گرفت که سال‌ها تلاش و مجاهدت نیاز دارد تا مسیر اصلی و اصیل خود را بیابد و پا جای پای بزرگان ادب بلکه بر شانه‌های آن‌ها بگذارد و بت‌هایی را که بر فراز کاخ نظم و نثر فارسی امروز است بشکند.

نسبت انقلاب اسلامی و شعر و ادب فارسی آن‌قدر وثیق است که هر چه شرح دهیم نقص کلام در این نسبت خلل ایجاد می‌کند. بلافاصله بعد از انقلاب اسلامی موضوع انقلاب فرهنگی مطرح شد تا انقلاب به‌عنوان یک جریان در نظامات مختلف اجتماعی ازجمله اقتصاد و فرهنگ (مانند نظام سیاسی) ظهور کرده و تأثیر بگذارد. اما امروز پس از گذشت چهار دهه از انقلاب باوجود تمام تلاش‌ها و حرکت‌های روبه‌جلو در نظام فرهنگی و اقتصادی دچار ضعف‌های جدی هستیم. زیرا اقتصاد و فرهنگ ما میراثی درون‌زا نبودند و نیروهای متخصص و متعهدی که بر اساس مبانی انقلابی فکر و عمل کنند به‌صورت غالب وجود نداشتند. اکنون باتربیت شده‌های انقلابی طرفیم که همچون خودِ انقلاب باید سحرِ فرهنگ غرب و شرق را باطل‌نمایند و املا با به‌جای آوردن حق شاگردی و اتصال زنجیره‌های معانی و الفاظ، به آن شعر و ادبِ اصیل ایرانی علاوه بر زنده کردن معارف غنی اوستادان سخن، به مضمون‌آفرینی‌های جدید آن‌گونه دست بیازند که نسل‌های آتی، با خواندن این، آن را بطلبند و با شنیدن آن تشنه‌ی این شوند. ثانیا با نگاهی روبه‌جلو و در بستر زمان و مکان از معارف اصیل اسلامی در جهت ایجاد تمدنی نوین بهره گیرند و با در دست گرفتنِ قلمی مسئول و متعهد با نظم خود نظم نوین جهانی را آن‌گونه به چالش بکشند که مصرع به مصرع ضرب‌المثل سازهای عصر جدید شوند. ضرب‌المثل‌هایی که هرکدام یک‌قدم درراه رسیدن به کمال انسانیت و ظهور معنویت‌اند. هرکدام به منطق و فلسفه و اندیشه‌ی اسلامی گره بخورند و دور از تعصب و خرافات و افراط‌وتفریط برای نسل امروز و فردا ابزاری باشند برای انتقال مفاهیم، ارزش‌ها و معانی در مسیر حق.

نگارنده این سطور با تمام نقص و قصور خود، اجازه می‌خواهد که اشاره‌ای داشته باشد به برخی آسیب‌های شعر امروز که ناشی از پشت کردن به فردوسی‌ها، خیام‌ها و سعدی‌هاست.

شاید کسی نباشد که در انجمنی ادبی شرکت کرده باشد و اصطلاحِ زبان شعر را نشنیده باشد. موضوعِ اولین نقد ادبی این روزها، زبانِ شعر است. زبانی که به اصرار برخی از شعرای امروز باید "یکدست" باشد و به گفته‌ی برخی "به‌روز" و البته انگشت اشاره‌ی نقد ما به مورد اخیر است. یکدست بودن زبان شعر نه‌تنها خوب که به‌عنوان یک اصل پذیرفته‌شده و منطقی، قابل دفاع است. اما باید ببینیم منظور از "به‌روز" بودن چیست و آیا اساساً به‌روز بودن ویژگی قابل دفاعی است یا خیر؟

مدعای اصلی شعرایی که به‌روز بودن شعر را اصل می‌دانند این است که سعدی و حافظ نیز به زبان مردم زمان خود سخن می‌گفتند و در این مدعا مغالطاتی است برای اهل تأمل.

اول آنکه اگر سعدی به زبان فارسی می‌نوشت به معنای تابع بودن سعدی از زبان مردم نبوده است. سعدی در مقابل زبان مردم منفعل نبود، بلکه فعال عمل می‌کرد و در جایگاه یک فرهنگ‌ساز پیش رو برای جامعه بود.

دوم آنکه نه‌تنها مردم زمان سعدی به زبان او سخن می‌گفتند بلکه قرن‌ها بعد و حتی امروز نیز کم‌وبیش به زبان سعدی سخن گفته می‌شود.

سوم آنکه سعدی و بزرگان ادب فارسی را باید در ادامه‌ی حرکت یکدیگر و در یک زنجیره‌ی زمانی دید که اگرچه متأثر از شرایط زمان و مکان بودند اما قطعاً مغلوب نبوده بلکه فرهنگ‌سازانی غالب شدند.

به‌روز بودن زبان اگر به معنایِ استفاده از مضامین جدیدی که متولد فرهنگ انقلاب اسلامی است باشد قابل‌پذیرش است اما اگر صرف به‌روز بودن ملاک قرار گیرد به هر میزانی که فرهنگ ما در طی دو قرن اخیر رنگِ بیگانه گرفته است زبان ما نیز به آن رنگ درخواهد آمد و باز آن فرهنگ را بازتولید خواهد کرد.

ضمن اینکه این به‌روز بودن زبان عامل بسیار مهمی در جدا کردن مردم از گنجینه‌ی فخیمِ ادب فارسی است که قرن‌های متمادی شکل‌گرفته و به این بهانه‌ی واهی کنار گذاشته خواهند شد!

آیا شاعران امروز وظیفه ندارند که مردم را به آن گنجینه‌ی بی‌نظیر متصل کنند و برعکس حق‌دارند خود را جایگزین بزرگان ادب فارسی جلوه دهند؟

امروز مردم ما دیگر نه شاهنامه و گلستان می‌خوانند و نه توانِ خواندن آن‌ها را دارند گرچه هنوز ضرب‌المثل‌های رایج در بین مردم همان‌هایی است که از دل فرهنگ اصیل ایرانی-اسلامی و از لابه‌لای شاهکارهای بزرگانی چون سعدی و فردوسی متولدشده است.

استاد سخن با 2115 ضرب‌المثل در زبان فارسی رتبه‌ی اول را به خود اختصاص داده است. دهخدا از شاهنامه 1919 مثل در کتاب امثال‌وحکم آورده است و همین دو عدد به‌تنهایی نشان‌دهنده‌ی آن است که سعدی و فردوسی در شکل‌گیری نظام فرهنگی ایران نقش فعال داشتند و نه تأثیرپذیر.

جدا کردن مردم از ادبیات اصیل ایرانی به بهانه‌ی کهنه بودن زبان آن‌ها نه‌تنها جفا به زبان بلکه خیانت به فرهنگ این مرزوبوم است. خیانتی که باکمی تأمل می‌توان ریشه‌ی آن را در بیگانه‌پرستی و غرب و شرق زدگی عده‌ای از اصحاب قلم در دوران قاجار و پهلوی جستجو کرد. آنگاه‌که نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران نه به ابتکار ایرانیان بلکه توسط انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تشکیل می‌شود و در قطعنامه‌ای که صادر می‌کنند نه‌تنها شاهد تعهد به فرهنگ ایرانی و عهدی که ایرانیان قرن‌ها پیش با اسلام بستند نیستیم بلکه شاهدِ بیگانه‌پرستی، بی‌هویتی و هضم شدن در فرهنگ جهانی و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل اعتقادات ضد اسلامی هستیم. در ادامه فقط بخش‌هایی از این قطعنامه را می‌خوانیم:

بخشی از مقدمه: به‌خصوص عده‌ای از نویسندگان و شاعران در طی جنگ اخیر با اصولی که حریت و فضیلت و "فرهنگ جهانی" را مورد تهدید قرار داده بود به مبارزه برخاسته و خلق را آگاه ساختند...

و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و "دفع خرافات" هواخواهی نموده، پیکار بر ضد اصول و بقایای فاشیسم را موضوع بحث و تراوش فکر خود قرار دهند و به حمایت صلح جهانی و افکار بشر دوستی و "دموکراسی حقیقی" برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند...

کنگره آرزومند است که نویسندگان و شاعران به "خلق" روی آورند و بدون این که افراط روا دارند در جست و جوی "اسلوب ها و سبک های جدیدی" که ملایم و "منطبق با زندگی کنونی" باشد برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را که شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است، ترویج کنند.

بند و 3 و 4 قطعنامه از 5 بند آن:

3. کنگره آرزومند است که مناسبات فرهنگی و ادبی موجود بین ملت ایران و تمام "دموکراسی‌های ترقی‌خواه جهان"، بالأخص "اتحاد شوروی" بیش‌ازپیش استوار گشته به نفع صلح و بشریت توسعه یابد..

4. کنگره از هیئت‌مدیره‌ی انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که انعقاد این کنگره از ابتکارات حسنه‌ی آن به شمار می‌رود سپاس‌گزار است!!!

 

ما وارث این نسل از اصحاب قلم هستیم که مترجم مفاهیم و مضامین و حتی الفاظ و قالب‌های بیگانگان بودند و با انقلاب اسلامی اگرچه سعی شد تا حدود زیادی این مسیر اصلاح شود اما سختیِ این اصلاح به‌سختی خودِ تمدن سازی است و صبر و مجاهدتی عظیم می‌طلبد.

 

چند ماه پیش که دخترِ شش‌ساله‌ام برای اولین بار نوشتن را آموخته بود با دفترش و عبارتِ "بابا آب داد" پیش روی من نشست. در آغوش گرفته و بوسیدمش. تحسینش کردم و مدادش را گرفتم. روی بابا را قلم گرفتم و بالای آن نوشتم خدا...

حالا و بعد از چند ماه حسنا در حال حفظ کردن گلستان است و هرروز صبح که او را به‌پیش دبستانی‌اش می‌برم شروع می‌کند روزش را با:

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت تا آنجا که می‌گوید شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری!

سرمایه‌داری پیش از آنکه یک پدیده‌ی اقتصادی باشد یک فرهنگ است و این فرهنگ با تغییر همین "منت خدای را عزوجل" به "بابا آب داد" قدم در خاکی نهاد که دیگر مردمش از گزند کاخ بلند ادب فارسی خم به ابرو نمی‌آورند. از فردوسی و سعدی و خیام و حافظ و مولانا و صائب و بیدل و عطار و دیگران جز اسمی باقی نمانده و نظام آموزشی ما نه‌تنها حساب حکیمان را از شاعران جدا نمی‌کند که از اساس سعی در خاموش کردن چراغ حکمت و روشن کردن شهوتِ شاعرانگی دارد. شعری که ضمیرش "او"ی متعال بود، "تو" شد و به "من" تقلیل یافت و نهایتاً در "شعرِ من" متنزل شد.

و اما سخن آخر همان سخن آخر است و آن اینکه به آن‌ها که ما را نمی‌شناسند بگویید ضرب‌المثل‌هایمان را بشنوند و اگر ضرب‌المثل‌هایمان را نمی‌شنوند، گلستان و شاهنامه بخوانند و چون فردوسی و سعدی را بر قله‌ی ادب فارسی و در دل‌های من و تو ندیده‌اند بهتر است عِرض خود مکشد و زحمت ما مدارند که لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل...

 



[1] جمع ماران