دوران صدارت میرزا آقا خان نوری را دوران ننگینی میخوانند که باعث تحکیم نفوذ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی انگلیسیها در ایران بود. کسی که دشمنی آشکار با امیرکبیر داشت و رابطهی بسیار نزدیکی با فرقههای ضالهای چون بابیها و بهائیها. هرات را به انگلیسیها تقدیم کرد و سپس سبب جدا شدن افغانستان از ایران شد.
هنگامی که امیرکبیر سیدعلی محمد باب را تیرباران کرد، میرزا آقاخان نوری بعد از قتل امیرکبیر بهاءالله را که به دستور او تبعید شده بود به ایران دعوت میکند.
بهاءالله یا همان میرزا حسینعلی نوری برادری ناتنی دارد به اسم میرزا یحیی نوری که معروف است به صبح ازل. برای پنهان کردن نقش کلیدی بهاءالله و حفظ جان او از دست امیرکبیر، در جریان شکلگیری فرقهی بهائیت میرزا یحیی را بهعنوان جانشین اسمی باب معرفی میکنند که در عراق به سر میبرد. میرزا یحیی نوری جریان بابیهای ازلی را سرسلسله است و سنت پنهانزیستی را در مورد اعتقادات خویش پیشه میگیرد.
یکی از وظایف مهمِ رهبری، در فرقهی بابیت و بهائیت دادن عناوین به شاگردان و پیروان و رهبران خود در مناطق مختلف است. اسماللهالودود لقبی است که حاج میرزا سید هادی دولتآبادی (۱۳۲۶-١٢۴٧ هجری قمری) از صبح ازل دریافت میکند. میرزا هادی دولتآبادی فرزندانی دارد که هر کدام از دیگری در جریانات مربوط به مشروطه و تاریخ ایران در گذر از سنت به مدرنیته نقش کلیدی داشتند.
صدیقه دولت آبادی علاوه بر اینکه اولین زنی است که در یک مجمع بین المللی حضور پیدا کرده و سخنرانی میکند اولین کسی است که کشف حجاب میکند. اولین دبستان دخترانه را بنا مینهند و جریان شعر فارسی را نیز دستمایهی تغییر و تجدد قرار میدهند.
میرزا حسامالدین نیز در دورههای مختلف نماینده مردم در مجلس شورا و از سیاسیون موثر عصر مشروطه است که فرزندانی دارد از جمله شیوا و پروین دولت آبادی که اشعار پروین در حوزهی شعر کودک بسیار مشهور بوده و در کتب درسی نیز بکار گرفته شده است. شیوا و اطرافیان دولت آبادی نیز ربع قرن است که رئیس و عضو انجمن حمایت از کودکان ایراناند!
و اما میرزا یحیی دولت آبادی که جانشین صبح ازل و دومین نفر از بابیان ازلی در ایران است. یک روحانی معمم صاحب کرسی در مدرسه علمیه که به شدت غربزده، طرفدار سکولاریسم و آموزش مدرن در ایران بوده است. یک روحانی اصلاحطلب که تمام تلاش خودش را در جهت سنت زدایی و غربیکردن ایران میکند. میرزا یحیایی که شرطش برای پذیرفتن جانشینی صبح ازل این است که تمام طرفداران او باید تا اطلاع ثانوی مثل شیعیان زندگی و رفتار کنند و سنت پنهان زیستی خود را حفظ کنند.
انقلاب اسلامی با وسعت روحی و معنوی حضرت امام خمینی قدسسرهالشریف تمامِ آمال و آرزوهای کسانی که میخواستند اسلام و ایران را دو دستی تقدیم غرب کنند هباءً منثوراً کرد. دلبستههای شرق و غرب که به هر حیلتی به دنبال اسلامزدایی بودند و بسیاری از آنان از اساس مسلمان نبودند و در پوشش منورالفکران مسلمان وارد این سرزمین شدند. برای اهل دقت مشهود است که اگر از حدود دو قرن پیش کسانی در صدد نفوذ در ایران بودند قطعا در عصر حاضر و پیش و پس از انقلاب این اتفاق جدی تر دنبال شده،میشود و خواهد شد.
یک روز گلستان سعدی را به بهانههای واهی کنار گذاشتند و اشعار و ادبیات سخیف را به اسم زبان کودکانه جایگزین آن گوهرناب کردند و بعدها ادبیات عرفانی و اخلاقی ما را نیز با شعار "به روز کردن زبان شعر" تغییر دادند و شاعران بیهویتی را به خیال خام خود بر کرسیهایی نشاندند که پیش از آنان قلههای عرفان و حکمت و اخلاق و ادب فارسی بر آنها تکیه دادهبودند.
صدیقه دولت آبادی و زنانی که عضو انجمن نسوانِ وطنخواه و انجمن های آشکار و نهان دیگر بودند از ابزار شعر بهترین! سوءاستفاده را میکنند. پیش از آنکه احوال برخی از شاعران منورالفکر عصر مشروطه که با ابتدائیات اعتقادات اسلامی مخالفت میکنند را بررسی کنیم تذکر این نکته لازم است که به حکم ان الباطل کان ذهوقا هیچوقت، هیچ باطلی در هیچجای زمین بدون اینکه خود را به حق بیامیزد وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت. همیشه بارقههایی از حق در کلام اهل نفاق وجود دارد که باعث میشود پیروان حق در تمییز حق از باطل به خطا بیفتند.
انتلکتوئلهای عصر مشروطه را اگر میخواهید بشناسید همین خصوصیاتی که مقام معظم رهبری به نقل از جلال آل احمد بیان میکنند کافیست:
این بیماری [روشنفکری] چه بود؛ یعنى کجا بروز مىکرد؟ این را از زبان آل احمد براى شما ذکر مىکنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر مىگوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه روشنفکر است. او مىگوید معناى «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را اینگونه تصوّر مىکنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهى همینطور فکر مىکند. این خصوصیات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین - یعنى روشنفکر لزوماً بایستى با دین مخالف باشد! - دوم، علاقهمندى به سنن غربى و اروپارفتگى و اینطور چیزها؛ سوم هم درسخواندگى. این دیگر برداشتهاى عامیانه از روشنفکرى است؛ ممیّزات روشنفکر این است.
یعنى اگر کسى متدیّن شد، چنانچه علّامه دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد مىگوید این سه خصوصیتى که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه روشنفکرى است، در حقیقت سادهشده دو خصوصیت دیگرى است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکرى مىشود آنها را بیان کرد. یکى از آن دو خصوصیت، عبارت است از بىاعتنایى به سنّتهاى بومى و فرهنگ خودى - که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمى است - دیگرى، اعتقاد به جهانبینى علمى، رابطه علمى، دانش و قضا و قدرى نبودن اینها؛ مثالهایى هم مىزند. (22/2/77)
هرچند ما اصولا اینها را روشنفکر هم نمیدانیم و روشنفکر واقعی را کسی میدانیم که به تعقل و تفکر و اندیشه احترام بگذارد و به قول علما نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل. یعنی ما فرزندان استدلال و منطق و دلیل هستیم و هر طرف که اندیشیدن و تعقل برود ما هم خواهیم رفت. «جالب اینجاست که وقتى قید عدم تعبّد را جزو قیود حتمى و اصلى روشنفکرى ذکر مىکنند، نتیجه این مىشود که علّامه طباطبایى، بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهاى برجستهاى مثل «هانرى کربن» به اینجا مىآیند و چند سال مىمانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعرى که به مبانى مذهب و مبانى سنّت و مبانى ایرانیگرى اعتقادى ندارد و چند صباحى هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هرچه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبى به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود!» منورالفکرهایی که بهبه کنان حاضر جوابی حضرت استاد را تشویق کردند وقتی استاد بزرگشان روی پای شاه و فرح افتاد و کفششان را بوسید و در جواب اعتراض مردم گفت: هیبت سلطانی مرا گرفت!
شعرهایشان بویِ بیاعتقادی به مبانی اسلامی و غرب و شرقزدگی میداد و هنوز هم میدهد. « طرزفکر جدیـد کوشـید تـا در برابـر دیـدگاه کلـی گـرا از فـرد ، یـک پیکربندی فردگرایانه از اندیشهها و ارزشها ارائه دهد . . . . روح فردی مدرنیته و توجه و گرایش آن به کرامت انسانی بطور مسلم با دیدگاه « کلیگرا» و دیدگاهی کـه دیگـران را بیشتر در چارچوب نظم جمعی درمییابد تا بعنـوان افـراد برابـر ، در تخـالف اسـت . یـک جامعة سنتی به، عکس جامعة مدرن دارای فرهنگی است که حقوق فرد را بـه نفـع کلـی قربانی میکند»
این دوگانهی باطلی که هنوز هم روشنفکران به آن دست مییازند پیشینهی تاریخی دارد. در منطق مغالطات معروف است به مغالطهی پهلوان پنبه. یعنی به ادعای شما و چیزی که از آن حمایت میکنید یک نسبت دروغ میدهند و آن را نقد میکنند!
کجای سنت و جامعهی شکلگرفته بر اساس مبانی ارزشی و اسلامی حقوق فرد را نادیده گرفته و میگیرد که با نقد آن نتیجه میگیرید جامعه مدرن خوب است! این استدلالها را هنوز هم در دوگانهی سوسیالیسم و کاپیتالیسم میبینیم و هنر انقلاب این بود که با منطق «نه شرقی، نه غربی» اساس این دوگانه را زیر سوال برد.
یکی از روشنفکران مادهگرا مـی گویـد: « حـالا وقت است که حواس پنجگانه خودتان را درحیات دنیا به تعیُّش نمودن و در امور دنیا بـه فضیلت یافتن صرف کنید. درحیات دنیا برای شما علم و بعـد از علـم آزادیـت و پـس از آزادیت، استطاعت لازم است که پنج روز در عمر خودتان آسوده تعیش بکنید و خودتـان را به عمر و زید خواه پیغمبر باشد، خواه امام و خواه دیسپوت باشد عبـد رذیـل ندانیـد.
همچنین شاعر دیگری میگوید:
من در اندیشه که این عالم موجود چه؟ هیچ
بود آنگاه چه؟ اینک شده نابود چه؟ هیچ
بود و نابود چه؟ موجود چه؟ مقصود چه؟ هیچ
چون به کنه همه باریک شدم
منکر روشن و تاریک شدم
اندیشة غالب در آن روزگار این بود که مهمتـرین عامل عقب ماندگی زنان در جامعة ایـران ، حجـاب اجبـاری اسـت و تـا زمـانی کـه زنـان ازحجاب بدر نیایند و با مردان همراه و همگام نشوند، ایران کشوری متمدن نخواهد شـد.
شاعرانی چون آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و عارف قزوینی و میرزاده عشقی و ایرج میرزا و فرخی یزدی و حتی دهخدا و بهار و نسیم شمال و ... که تکلیفشان مشخص است. اینها کم و بیش مخالفت خودشان را با دین، علما، احکام و سنتهای اسلامی و مذهب و از آن طرف تاکید بر سرتاپا غربی شدن را در پروندهشان دارند. هر چند برخی بسیار افراطی و برخی محتاطانه این کار را کردند اما جریان روشنفکری در دوران مشروطه اشتراکاتی دارد که نمیتوان از آنها چشم پوشید.
شدهام در همه اشیا باریک
رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک
وندر آن نقطهٔ شکی مشهود
بجز آن نقطهٔ نورانی شک
نیست در این افق تیره فروغ
عشق بستم به حقایق یکیک
راست گویم همه وهم است و دروغ
بهار بر مبنای دیدگاه رایج چاره را در حذف حجاب میبیند (رک: نگرش دینی شاعران مشروطه؛ غلامرضایی محمد، ملاکی زهره)
این نگاه که هماکنون نیز سینهچاکانی دارد آنقدر در تار و پود تفکر ادیبان و زبان شناسان فارسی مینشیند که حتی امروز هم از آن تغییر و تحولِ خطا و زشت که در شعر فارسی اتفاق افتاد دفاع میکنند و قرنهای متمادی تلاش بزرگان ادب فارسی را زیر سوال میبرند و بیحاصل میخوانند. در مقدمهی مقالهای که دکتر زهرا اختیاری (استادیار دانشگاه فردوسی مشهد) مرادعلی واعظی (دانشجوی دورة دکتری زبان وادبیات فارسی) با عنوان نقش مخاطب در تحول شعر مشروطه به رشتهی تحریر درآورهاند آمده است:
واپسین نَفَسهای شعر سنّتی در دورة بازگشت کشیده شد و بی رمق و بی خاصیت در یک رونـد تقلیـدی بـی حاصل، سیرقهقرایی داشت تا این که در فراز و نشیبهای تحو لات اجتماعی دورة مشروطه شعرفارسی تولّدی دوباره یافت و پویا و متحرّک، صمیمی و آگاهاننده، آتش زنهای برای سوزاندن خـرمن سـتمگران و روشـنی بخشی مسیر تابناک نیل به آزادی و رسیدن به قلّههای شرف و سربلندی و دسـتیابی بـهاسـتقلال و آزادی گردید!!! و چقدر هم قاجار و پهلوی خرمنسوزِ ستم بودند و قلههای شرف پیمودند!
انقلاب اسلامی اگر در مسیر خود جریان شعر و ادب فارسی را به مسیر اصلی خود بازنگرداند و میرزاآقاخانها را (چه از نوع نوری باشند و چه کرمانی) از مدیریت و حکومت بر جریان شعر وادب فارسی، امیرکبیروار نراند و "باب" بر "دولتِ آبادشان" نبندد، بهراه نخواهد آمد و جریان تمدنسازیاش در ابتدای گام دوم انقلاب قدم از قدم برنخواهد داشت. مسیری که شاعران به منابع اصیل ایرانی-اسلامی متصل شوند و در چارچوب اعتقادات، اخلاقیات و احکام اسلامی در صدد تحرک فرد و جامعه به سوی کمال انسانی و عدالت و ظلمستیزی و آزادی حقیقی باشند که چیزی جز زمینهسازی برای ظهور حضرت صاحبالامر ارواحنا فداه نخواهد بود که نحن نراه قریبا اگرچه پنبهدرگوشان حق یرونه بعیدا!