پیشسخن؛ یکی از حسرتهای بزرگ زندگی نگارندهی این یادداشت ندانستنِ زبانِ ترکی است. نوشتن از شهریار و شعر او قطعاً برای چون منی گران است و این نقص زبانی بر آن خواهد افزود. اما سعی خواهد شد تا با نگاهی متفاوت و از زاویهای که در توان حقیر است عرض ادبی کنیم به شهریار ادب فارسی به مناسبت روز بزرگداشت زبان و ادب فارسی.
سِحری که در ترانهی خواجهست ای فلک
یک لحظه هم به زمزمهی شهریار بخش
***
نوشتن از قلم شهریار، بهجتِ قلم نگارنده است؛ گرچه قلمی نیست که برازندهی آن باشد. در دوراهی نوشتن و خواندن، شنیدن و دیدن، ماندن و رفتن ماندهام که چه بگویم از شاعری که استادِ انتخابِ بهترینها در میان دوراهیها بود. چه بنویسم از شاعری که راهِ ما را نیز در دو راهی خویش به انگشت اشارت نشان داده:
مرا بگذار و شعرم خوان که شاعر
شنیدن دارد و دیدن ندارد…!
و ما را به شنیدن سخنِ دل ریش میخواند نه دیدن خویش!
اما افسوس که قرنها گذشت و در حالیکه مخاطبِ شعر بزرگان ادب فارسی «او» بود - غائبِ غائبِ غائب - این مخاطب، به «تو» و سپس به «من» و در نهایت به «حال من» و حتی «شعر من» تنزل پیدا کرد!
غمِ نگارندهی این سطور نه تنها غم زبان و ادب فارسی، که حتی غمی شخصی است!
آن هنگام که در توصیف حال افسرده و پریشانش که حاصل کوچکی روح و کوتاهی قامت معرفتیاش بود نوشت:
حال من حال اسیریست که هنگام فرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست، نرفت!
و آن را در میان اوراق خویش پنهان کرد، اما از بدِ حادثه دست به دست چرخید و شد تکبیتی ناب! برای مردمی که دیگر به برکت مدرنیته از ناب بودن درکی ندارند و حال خویش را به جای او و حال خوب را به جای خوب بودن و خوبگزیدن، برگزیدند!
سکوت کردم تا آنکه دیدم این تکبیتِ ضعیف و سخیف به اسم بزرگمرد شعر معاصر منتشر شده است! وقتی نام شهریار را ذیل این شعر دیدم با تمام وجود به حال خودم، شعر فارسی و شهریار این زبان کهن تأسف خوردم. شعری که غمش از جنس غم در شعر حافظ و مولانا و سعدی و صائب نیست، اصلاً غمش غم نیست و افسردگیاست. غمش شور نیست و سرخوردگیست. غمش امید نیست و دلمردگیست. غمش نه تنها از جنس انتظار عاشقانه نیست که از جنس طلبِ معشوقانه است! کجای شعر و ادب فارسی چنین جفایی در حق جایگاه عاشق سابقه داشته که دیگری را منتظر خویش بخواند و بخواهد!
آنها که شهریار را خوانده باشند میدانند تفاوت ره از کجاست تا به کجا و هرگز چنین شعری را به شاگردِ معنویِ خواجهی شیراز نسبت نمیدهند!
آری! در روزگاری که از قلهی ادب فارسی دور و در دوراهی سنت و مدرنیته اسیر افتادیم، هر کس و ناکسی شاعر میشود و هر چه بخواهد به برکت صنعت چاپ و نشر، حتی با انگیزهی اقتصادی صرف، به اسم شعر و ادب فارسی منتشر میکند! به برکت رسانهها و آموزش جمعی نیز ذائقهی مردم را تغییر دادهاند و حال میگویند مردم اینچنین میخواهند!
اما شهریار!
یک بار نامش را در میان اعضاء نخستین کنگره نویسندگان ایران میبینیم و همین که میخواهیم تأسف بخوریم که چرا شهریار در چنین جمعی حضور دارد پشیمان میشویم. همانطور که جلال آل احمد را نیز در آن جمع میبینیم که صد البته بعدها توبه کردند و راه جدا نمودند از آن جمعی که تیشه برداشته بودند و بر ریشهی زبان و ادب فارسی میزدند!
شهریار گویی تعریفی موزون از انقلاب اسلامی در دو راهی سنت و مدرنیته است!
در زمانهای که سنتستیزی و تجددگریزی در اوج بودند، جامعهی ایران نیز میتوانست مانند بسیاری از کشورهای جهان به سمت یکی از این دو مسیر غش کند و تسلیم جبر تاریخ شود! اما روحاللهِ انقلاب هرگز پای در این دو راهی باطل نگذاشت و راه سوم که همان راه انقلاب بود را نشان داد و پیش رویِ مردم نهاد! راهی که نه سرسپردگی غرب در آن است و نه تحجر شرق!
شهریار نیز در عرصهی شعر و ادب فارسی چنین کرد! نه اسیر مدرنیته شد که پشت پا بزند به تمامِ تاریخ ادبیات و فرهنگ هزارسالهی این خاک، از رودکی و فردوسی گرفته تا سعدی و حافظ و صائب و بیدل! نه درجا زد و جاماند! بلکه ادب کرد و بر شانهی قلههای ادب ایستاد و خشتی بر خشتِ بنای زبان فارسی نهاد! خشتی ماندگار که چون دُرّۀالتّاجی بر سر شعر فارسی درخشان است.
و چه کسی بهتر از شهریار که مسحورِ خواجهی شیراز است و مستِ گلستان واژهها! گنجینهی شعر این مرز و بوم را در سینه دارد و قرار است به لطف بزرگی و لطافت روحش ظرفی شود برای مظروفی ناب! به ارث ببرد گنج پنهان شده در دامنهی این کوه برافراشته را.
شهریار نه چونان شاملوها و اساتید و شاگران و یارانشان بیهویت میشود و بر هست و نیست فرهنگ اصیل ایران اسلامی پشت پا میکوبد و نه چون برخی دیگر به تقلید محض میپردازد. هر چند شهریار میداند که تا رسیدن به اجتهاد باید مقلد بود، که همین نیز میشود!
سرانجام حاصل تمام شبزندهداریها و ریاضتها و عاشقیهای شهریار سبب میشود تا روحِ معنی را به مهار الفاظ دربیاورد و خلق شاهکار کند!
شهریار نیز مهمترین ویژگی بزرگان ادب فارسی را با خود دارد! پیش از آنکه شاعر شود حکیم میشود! پیش از آنکه شعرش بزرگ شود خودش بزرگ میشود! پیش از آنکه شعر بسازد خویش را میسازد و اینگونه است که سوز سخنش شعر میسازد و شعرش انسانساز میشود!
مقام معظم رهبری دربارهی او چنین میگوید: «دربارهی شهریار یک نکته اساسی وجود دارد که اگر ما بر آن تکیه کنیم به نظرم شایسته است. شهریار در دوران مهمی از زندگیاش (درحدود سی سال آخر زندگیاش) یک دوران عرفانی و معنوی بسیار زیبایی را گذراند و به انس با قرآن و معنویات و خودسازی پرداخت…»
شهریاری که محوِ شاگردیِ حافظ است از دنیا بریده! آنچنان که حتی سال تولدش را نیز اگر غلط ذکر میکنند برایش محلی از اعرب ندارد!
من پیر ماه و سال نیم یار بیوفاست (حافظ)
از خویش نیز بریده است که میگوید:
چه اِصراری که اَسرارم بدانی
اگر سِرّ است، پرسیدن ندارد
مرا بگذار و شعرم خوان که شاعر
شنیدن دارد و دیدن ندارد…!
در دنیایی که همه در پی دیده شدن و شنیده شدن خویشاند انگشت اشارت شهریار به سوی اوست! اوئی که سرودن از جمالش و توصیف پردهی خیالش تمام رسالت شاعر است، اگر چه دنیا آن را رسالت شاعر نداند و برای دیگران هورا بکشد:
نقاش عزیز
این تابلو اگر خوب درآمد از کار
در موزهی روزگارها خواهد ماند
در آلبوم یادگارها خواهد رفت
بگذار «نوبل» به نور چشمان بدهند!
شهریار نورچشمیِ شاعران معاصر نشد اما نور شد در میانِ شعر تاریک معاصرینش!
آری نوبلِ دیده شدن را به شهریار و اساتیدش ندادهاند و اکنون مردمی داریم که نه شهریار میخوانند و نه سعدی و مولانا و حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی را.
دوستی چه زیبا میگفت که در دنیایِ کوتولهها شاعری بزرگ نمیشود مگر اینکه بزرگِ کوتولهها باشد! و چه زیباتر سرود:
میراث خود بگیر و به حرمت نگاه دار
چیزی بر آن فزای و از آن هیچ کم مکن
ملیت تو چیست جز آداب و جز سنن
سنتشکن، صیانت خود را شکسته است
اینکه قلهی ادب فارسی را رها کردهایم و در دامنهی آن سرگردانیم دلائل زیادی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
١. نظام آموزشی: از نظامی که در آن گلستان سعدی حذف میشود و شعر امثال ایرج میرزا و شاملو جایگزین آن میشود چه بگوییم؟ قرار است چه تعلیم و تربیتی در آن شکل بگیرد و چه انسانی را به جامعه تحویل دهد؟
٢. رسانه: نه تنها تا انقلاب ۵٧ که حتی تا کنون عناصر اصلی رسانهای در ایران در مراتب مختلف، میانهی خوبی با ادبیات اصیل فارسی نداشته و پیرو مکتب غربگرایان فارسیزبان بودهاند. با استفاده از قدرت رسانه شعرِ ضعیف و سخیف و بیهویت را در کنار تزئین موسیقی به جای شعر ناب فارسی به خوردِ مردم دادند و میدهند!
بیوک نیکاندیش مؤلف کتاب در خلوت شهریار که روایتگر زوایای نهان حیات شخصی و ادبی شهریار است می نویسد: «روزی که انقلاب پیروز شد استاد چنان به شور و شوق و شعف درآمدند که اگر بگویم در همه مدت دوستیام، ایشان را چنان خوشحال ندیده بودم خطا نرفتهام. زمانی که جمهوری اسلامی پایههایش را استوار کرد از طرف صدا و سیما برای مصاحبه با شهریار آمدند. درست یادم هست که اولین کلام ایشان این بود: زودتر از این میآمدید، من خیلی وقت است که انتظار شما را میکشم.»
٣. نفوذ فرهنگی: جریان نفوذ فرهنگی در ایران از قبل از مشروطه شروع و با مشروطه به شکل جدی پیگیری شد. افرادی در قامت و لباس دلسوزی، سر تا پا فرنگی شدن را برای این مردم تجویز کردند و هر چه توانستند علیه ادبیات کهن ایرانی نوشتند و گفتند که دورهشان گذشته و باید شعر فارسی پوستاندازی کند و هدفشان نه عوض کردن ظرف که تهی کردن از مظروفی بود که قرنهای متمادی، حکما و علما و عرفای بزرگ ایرانی پیمانه به پیمانه پر کرده بودندش.
۴. جریان طبیعی تمدنی غرب: تمدن غرب چون قطاری پر سرعت به سمت بیهویتی انسان و دوری از فطرت الهی او پیش میرود و مسافران خود را به هر سمتی که در قطار پیش بروند با خود به آن سوی که میخواهد میبرد! اگر نبود نفس قدسی حضرت روحالله و کشیدن ترمزِ این قطار، معلوم نبود که اکنون میتوانستیم به زبان فارسی صحبت کنیم یا خیر! هر چند که بعد از انقلاب ۵٧ گذر از مرحلهی نظام، دولت و جامعهی اسلامی و حرکت به سمت تمدن نوین اسلامی مانند زمانی است که نیاز است تا قطار متوقف شود و جهت حرکت آن تغییر کند و نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که شعر و ادب فارسی که در یک قرن اخیر مسیر خود را تغییر داده بود به یکباره به ریل اصلی خود بازگردد!
۵. خودحافظ پنداری شعرای معاصر: چه غمی بالاتر از اینکه مردمِ فارسی زبان نخوانند و نتوانند که بخوانند شعر حافظ و بیدل را. غزل سعدی و صائب را. مثنوی فردوسی و مولانا را! و بخوانند شعر شاعرانی که میگویند سعدی و حافظ
شاعران دوران خود بودند و ما شاعران عصر خویشیم! مردم باید ما را بخوانند! شاید جرأت نکنند در مجامع عمومی این را بگویند اما بارها و با زبانهای مختلف این سخن در محافل خصوصیتر از ایشان شنیده شده است.
اما شهریار علاوهبراینکه خود حقیقتا انقلابی است در شعر فارسی بعد از انقلاب نیز دچار تحولی شد که البته اگر نبود خودساختگی و آمادگی ظرف وجودی شهریار این انقلاب به تمامه در او رخ نمیداد. با ظهور انقلاب اسلامی و تغییر در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعهی ایران، بخشی از اندیشه و افکار شهریار دچار تغییر و تحولات شگرفی میشود. به گونهای که انعکاس این تحولات فکری را میتوان در مضمونآفرینی و حمایت این شاعر از اسلامی شدن دانشگاهها، تشکیل نهادهای اجتماعی جدید، مدح شخصیتهای انقلابی و تاریخنگاریِ اسلامی در اشعار وی مشاهده نمود.
غیر ولایت چه جانشین ولایت
تالی والشمس بین که والقمر آید
شعری که شهریار در محضر مقام معظم رهبری میخواند نمونهای از این اشعار است که البته در بیت پایانی آن لطافتی وصفناپذیر وجود دارد برای آنها که از رابطهی عاشقانهی شهریار و خواجهی شیراز باخبرند. او که بارها در بیان جایگاه حافظ اشعاری اینچنین سروده:
بعد حافظ دهنی خوش به غزل باز نشد
عارفان قفل ادب بر در این خانه زدند
یا
به مکتبخانهی عرفان کتابتهاست اما من
بهجز در شعر حافظ درس عشق از بر نمیدارم
یا
حافظا چشمهی اشراق تو جاویدانی است
تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود
یا
شهریارا غزل توست دلاویز به تبریز
لیکن آن قدر ندارد که به شیراز بخوانند!
و اشعار بسیاری که در مدح لسانالغیب از شهریار به جای مانده است. اما شهریار چون این غزل را در مدح رهبری میخواند و میگوید:
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد…
در نهایت تحسین خواجهی شیراز را سزاوار آن میداند:
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد!
اشعار انقلابی شهریار بسیار است و دوستداران شهریار و انقلاب میتوانند با کمی تحقیق و جستجو به آنها دست یابند، اما نکتهی پایانی این یادداشت را به موضوعی اختصاص باید داد که شهریار را شهریار کرد و او بر آن همواره تأکید داشت. سخنی با شاعران انقلابی معاصر که در مسیر تمدنسازی نهضت اسلامی ایران قلم برداشتهاند؛
شهریار برای بزرگ شدن بزرگان ادب فارسی را نه تنها کوچک نکرد که در برابر بزرگی آنان تواضع کرد. آنقدر که گفت:
شهریارا در غزل بنبست حافظ نشکند
او لسان الغیب بود و نیستش ثانی هنوز
نسل امروز پیش از آنکه شعر ما را بخوانند باید بتوانند گنجینهی شعر اصیل فارسی را بخوانند. اگر شعر خویش را برای مردم ایران کافی بدانید قطعاً کوتاه و کوچک خواهید ماند و مردم را نیز نگاهخواهید داشت. آنکه راه «گلستان» بست گلدانِ شعرش نیز خواهد شکست و آنکه نو بودنش را به رخ اصالت کشد، اصیل نشود و زود باشد که طعم کهنگی چشد!
باید چون شهریار کودکِ دبستانیِ حافظ شد تا بعد از عمری مجاهدت و درآمدن از غورگی شاید عنایتی شود و دانهای مویزِ حلاوت بر لب شاعرانگیمان بگذارند:
به خاک خواجهی استاد من چو میگذری
رسان سلامی از این کودک دبستانی
و مدد خواست از آن انفاس قدسیه تا رهنما شوند و احیا کنیم شعر و ادب فارسی را برای ساختن تمدنی نوین که ریشه در ایراناسلامی دارد و سر در آسمان بیکران ولایت.
هر چه میخواهم از نوشتن در بزرگداشت این بزرگ مرد زبان فارسی رها شوم و این سخن به پایان برَم نمیشود که نمیشود. در پیشگاهِ شهریار چون شهریارم در پیشگاه لسانالغیب و هنگام وداعش که گفت:
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
بهجانکندن، وداعت میکنم حافظ؛ خداحافظ!
...
قلم شکست و مُرکّب نمانده اما باز
نشد که واژه بیابم برای گفتن از «او»
همونطور که با بعضی چیزا از شدت تلخی فقط میشه شوخی کرد!
بعضی چیزا هم انقدر مابه که فقط میشه براش سکوت کرد
این مطلب شما هم همینطور بود .