تو که باشی بس است غیر تو را ... تو که باشی...فقط اگر باشی...
فرق چنــــــدان نمی کند بخــــدا... اینکه یا تلــــخ یا شــــکر باشی
ریشه هی می دوانـــــم از آبِ... چشـــــمه ی زلال اشک خـــــــودم
ساقه، شاخه، شکوفه، برگ، نسیم... تا که یک بوسه ام ثمـر باشی
گرچه قلبم به تیــــغ تیـــز شمــا رو به راه ست می زنـــد حالا
دوست دارم که ای طبیب دلم... زخمه ای هم بر این جگر باشی
می شود با سراب هم گاهی با نگاه تو سیر شد از آب
نقش من روی آب می ماند تا که تو صاحب اثرباشی
می شود سنگ سخت بود و شکست... تیشه ات قطره قطره گر بچکد
می توان شیشه بود و خون دل را خورد... تا تو ام دست در کمر باشی
بس که هر روز می کشی ما را... زیر بمب های خوشه ایت
جان که ناقابل است... چــــه کسی گفتــه در صدر هر خبر باشی
چه کسی گفته اشکهامان را بند پاهایمان کنی چون شمع
و برای دل شکسته ی ما، سوی چشمان خویش پر باشی